*❤*دختــران دریـــا*❤*

به وبلاگ ما خوش آمدید ...

عقربه های دل بی هدف از پی هم میگذرند،

ساعت ها، دقیقه ها...

و من هم گام می شوم با تیک تاک غریبانه ای

که هل می دهد مرا رو به سمت آفتاب...

آدم ها را می گذرم

کنارشان می نشینم

می خندم، می خندند

سکوت می شوم، می شنوند

حرف می زنند، می فهمم

خط به خط عبور می کنم خانه ها، خیابان ها را

جای دستانم عوض می شود میان دست هایی از جنس آشتی

و می نوشم، گرم ... محبت نگاه هایی را که سرد نیستند... تلخ نیستند... دور نیستند!

لبریز می شوم از احساس

خانه را روانه می شوم به قصد معبدگاهی همیشگی

خوبم، خوبِ خوب... اما کمی مبهم، اما کمی خاموش!

شب از راهی دور فرا می رسد

و نگاهم به رسم عادت می گذراند آسمان را از پی ستاره ای

سر می روم از ثانیه ها

دیگر نه دستی در دستانم و نه نگاهی در نگاهم!

تمام، تو می شوم... آن جا که تمام می شود دنیا برای احساسم

ساعت دل کشاکش عقربه ها را برای تلاقی با هم، در توقف گاه نهایی دچار می شود...

زمان می گذرد،

من و پنجره و نگاه و یک آسمان تو...

و عقربه ها پیروز می شوند نبرد را

زمان می ایستد به احترام ایستگاه آخر

و من میهمان دلتنگی شبانه ای می شوم که تو میزبان با وفای آنی

و مسبب تک تک خاطرات بی گناه!

چشمانم را می بندم و مرورت می کنم،

آن جا که سکوت می شوم و میفهمی!

نگاه می شوم و می خوانی

مهر می شوم و محبت می شوی

دل می شوم و محرم می مانی!

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,

] [ 11:43 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

رفیق من ...!
سرت را
بالا بگیـــر
عزمت را جزم کن
محکم بمان
قدم بردار ...
پشت سرت را
نگاه کن
اما فقط برای
تجربه ...
نه
افسوس ... نه دلهره ...
تمام
حواست به رو به رو باشد ؛
به
آینده ...
به
قدم هایت ...
که یکی
محکم تر از دیگری باشد
و
هدفمندتر ...
رفیق من ...
سرت را بالا بگیر...
نگذار
نداشته هایت راهت را سد هم بکنند!
و بدان که
داشته هایت ؛
برای خیلی از
آدم های دیارمان
افسوس است
غبطه است
حسرت است ...
رفیق من ...!
جاده ها از آن
توست
سفر به سلامت
...!

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:,

] [ 20:16 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

دیگر آن لحظه های دلنشین ؛

از میان رفته است .

و خیال عاشقی دل را نمی برد ...

دیگر حکایتی از عشق لیلی و مجنون نیست !

عشق ؛

پوشالی شده است ...

و دست های آلوده

رونق نخستین را

پژمرده کرده است .

دیگر هیچ ستاره ای چشمک عشق نمی زند !

انگار ،

حکایت عشق

مرده است؟!

[ پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:,

] [ 23:36 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

سهـــم من شاید از زندگی همین باشد ...

همین انتظار ...

همین لحظه هایی که پشت پنجره غبار گرفته از خاطراتم،

به امید دیدار تو گذشت .

همه ثانیه هایی که برای دیدنت به شمارش گرفتم ؛

باران هایی که بدون حصار چتـــر بر سرم هوار شدند ...

سهم من شاید همین کوله بار تنهایی ست ،

کوله باری که همیشه بر دوشــم سنگین است و وجودم را به غایت برده ست

تا شاید روزی ... جایی ... کسی ...

کوله بار آرزوهایش را پشت سر جا بگذارد و نصیب من شود ...

آه چقدر دلگیر است برایم این روزهــا ...

قدر تمام دنیـــا دلم گرفته ؛

قدر تمام داغ هایی که بر دلم مانده ...

قدر تمام بی کسی ها

دلم گرفته ...

 

[ سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:,

] [ 22:28 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

تمام میشوم نرو سکوت میشوم؛ بمـان

هجوم دوری تو را سوال میشوم؛ بخوان

ستاره های بی تو را پگاه میشوم؛ بمان

شب از بـرای دیدنت نـگاه میشـوم؛ بخــوان

خـزان به قلب پاک تو بهــار میشـوم؛ بمــان

میان دست های تو مهار میشوم؛ بخوان

بـرای بی قـراریـت قـرار میشـوم؛ بمــان

به خاطرات تـلخ تو شرار میشوم؛ بخوان

[سایــه]

[ دو شنبه 1 مهر 1392برچسب:,

] [ 20:39 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

پشت هـر پنجــره دیــوار؛ دلـت می آیــد؟!

مـن و تنهــایی و تـکـرار ؛ دلـت مـی آیــد؟!

تـو فقط سعـی بر آنـی که مسـافـر باشی

چشــم من در پی اصــرار دلـت می آیــد؟!

مـن کمـی تلــخ، مـرا خـط بـزن از زنـدگیـت

جـای مـن فـاصلـه بگـذار ، دلـت مـی آیـد؟!

مـن کمی تلـخ، کمی شاعـر عاشـق پیشه

بـر مـن ایـن تلخـی بسیـار؛ دلـت می آیـد؟!

آه! سخت است مخواه این که بگویم که برو

کـه خـداونـــد نگهـــدار ؛ دلــت مـی آیــــد؟!

پشت هـر پنجـره لبخنـد و غـزل زیبــا نیست

پشت هـر پنجــره دیـوار، دلـت می آیـــد؟!!!

[ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,

] [ 23:2 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

بی تو ؛

با تمام مردم شهر غریبه شده ام ...

فراموشی تمام دنیای خیالم را فراگرفته،

از کنار تمام عابران شهر میگذرم...

بی نگاه... بی احساس...

بی تفاوت ...!

گویی به اشتباه به این دنیا فرستاده شده ام

کاش میشد گذشت؛

از تمام آدم ها، پل ها، پیاده روها، جاده ها...

و دنیا را تنها با تو زیست

چشم در چشم...

شانه به شانه...

دست در دست...

اما افسوس!

افسوس که از تمام تو؛

ندایی بیش در قلبم باقی نمانده ...!

[ پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,

] [ 1:21 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

از خیال تو چگونه رهایی یابم؟!

تصویرم، در خیال تو پرسه می زند ...

و مرا چنان می نمایاند ،

که نیستم ...

و نمی خواهم آنچه را در واژه های نیستی من

می پنداری؛

بدانم ...

باشم...

در این نیستی به دنبال چه می گردی؟!

بی آنکه بدانی،

پرسه زن خیابان ها نیستم!

رنگ بی رنگم ،

پر از نجابتی ست

که با زبان دیدگانم

جز صداقت چیزی نگفته است ...

 

[ جمعه 28 تير 1392برچسب:,

] [ 2:56 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

چقدر دلتنگم من برای آنروز ، که خروس خانه همسایه را

بی جهت سنگ زدم ...

و کبوترها را ساعتی پر دادم

من هنوز در فکرم

روی بام خانه ، زیر سقف آسمان می خوابم

و به فصل سرما ؛ زیر کرسی به دعا می شینم

که خدایا امشب آسمانت ، برف سنگین به زمین هدیه کند

و چقدر خوشحالم ، وقتی با چکمه نو

روی برف ها به زمین می افتم ...

آخ که آن روزها را ، در قماری به امید فردا

من چه آسان باختم ...

چه کسی می داند که چرا در غربت 

خنده ای  بر لب نیست ؟!

من دگر یادم نیست ، آخرین بار چه زمان خندیدم !

چه کسی می داند که چرا دیگر باز

در حیاط خانه ها حوضی نیست ؟!

و برای یافتن چکمه ای نو به کجا باید رفت ؟!

چقدر زیبا بود ؛ شوق رفتن به کلاس اول

درس بابا نان داد از کتاب آموختن

یادگاری روی نیمکت کندن

در کلاس منتظر رنگ تفریح بودن

من در آنروز نمی داستم

که سعادت یعنی ؛

یک کشیده از معلم خوردن

کاش میتوانستم باز، در میان جمعی

بی غرور گریه کنم

همکلاسی تو کجایی؟! تو نمیدانی من

چقدر دلتنگـــم ...!

[ دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,

] [ 20:33 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

* بــاران *

چه کلمه ی غریبی ...!

سوزش چشمانمان از دود ماشین ها نیست؛

آلودگی قلب هاست که احساسمـان را مه آلـود کرده!

بارش بـاران را دگر سودی نیست ...

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:,

] [ 1:4 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

چشمهـا را بر دریچـه ی انتظــار پلـک نمی زنم.

اشکهـا در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.

آن سوی وسعت بـارانی دل آفتـاب، یـاد تو جـاریست.

ساحل ماسه ای دستـانم هنـوز از عشــق تو نمنـاـک است.

نیلوفران خیس از شرم نگاهت شعر شادی زمزمه می کنند.

نبض زمـان نفـس نفس میزند از حســرت دیــدارت ...

آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تو را منتظر است.

بیا که غـروب دیگر از غربتش به تنگ آمده است.

بیـا دیگر...

[ 15 اسفند 1391برچسب:,

] [ 11:39 ] [ ]

[ ]

 

آن قدر از تو دور شدم که جز خاطراتــت هیچ ردی در روزگــارم نیست ،

آن قدر در غربتت محصور شدم که دیگر در خاطر هیچ کس نمی جنبم ؛

هیچ کس مرا به خاطـر نمی آورد و من تنها اسیر حســرت یک نگاهــم

آه ! چقـــدر دلـــم گرفتـــه است و چقـــدر دلـــم برایت تنــــگ است ...

دلم برای غروب هایی که با تو تا ته دنیا می دویدم و برای باران هایی که بوی تو را میداد

و نسیمی که یاد تو را بر مرز و بوم می پاشید و بهـار نارنج هایی که رنگ و بوی زیبایت را

به خود داشتند، تنـــگ است.

دلـم برای نیمکتـی که پر از خاطــره هایی که دوست داشتن را به نظاره می نشستند ،

و آلاچیقی که همیشه صدای قهقهه اش خواب را از کلاغ ها می گرفت و از بوی عشـق

لبــریــز بــود ، تنــگ است ...

و گـل هــایی که هر روز صبــح از بــاغچه باغبـــان پیر و مهــربان می چیــدیم و

گوشه ی اتاق آویزان می کردیم و پنجره ای که رو به خاطراتمان باز می شد ...

و دلتنگـی های شبـــانه ای که در کوچـه باغ ها قــدم میزد ...

و من و تو و "مایی" که جداناشدنی بود ... آه از دست تقدیر ...

الهی غرورش بشکند که نمک خاطرم را خورد و نمکدان دلم را شسکت و

تو را از من و مرا از تو ربود ...

آری اکنون مدت هاست که دیگر هیچ باغ و نارنج و کوچه و چراغ و دیواری ما را نمی بیند

حتی شنیده ام که مرا از یاد برده اند ...

اما دلم هنوز برایت مثل روز اول می تپـد ...

و تو چه میدانی که چقدر دلم برایت تنگ است ...

[ جمعه 29 دی 1391برچسب:,

] [ 18:9 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

قـرار عاشقـی ما ،

روی نیمکت چوبیِ خاطــره های ماندگار

زیر تک درخت *سـایــه* گستر بــاغ آرزو ...

بیـایی یا نیـایی تمـــام نمی شــوم ،

من شعــر حضــورت را مدت هاست سروده ام ...

بمــانی یا نمــانی ،

ســردتر از این نمی شوم ...

من سال هاست قصـه ی دنباله دار غصــه ها شده ام

بگـویی یا نگـویی پاسخــی نیست مـــرا ،

من فصــل هاست که طـرح سکوت شده ام ...

بخـواهی یا نخـواهی در قرار عاشقــانه ام؛ حتــی یک طرفه

تنــها با اجــازه پرنـده های مهـاجر، مــرورت می کنم ...

و باکـــم نیست از انتـــظار ...

که عادت بد ثانیه هایم شده است !

[ شنبه 9 دی 1391برچسب:,

] [ 15:51 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

خوب مـــن ...

بیـــا کمی بچشیــم طعم شیرین با هم بودن ها را

میان هجـــوم بی وقفــه ی تنهــایی های خاموش ...

بیـــا تا قـــدم برداریم ، با هم ... شانـهبه شانه ...

دست در دست و بشکنیــم حصــار دیوارهای سخت آجری را

بیــا علی رغم زمینیبودنمــان نگاهمان آســمانی باشد

قلب های کوچکمــان دریــایی ...

بیــا شکست دهیم تلخی هایی را که شکسته اند آدم های شکستنی دیارمان را

با عشق ... با احساس ... با دست های در هم گره خورده به مهــری

که توانشان دوچندان شده ...

کنــار بگذاریم سستی ها را و برای خودمان برای احساسمان ؛

سنگ تمـام بگذاریم ...

بیـا باور کنیم که می شــود هنـوز ... با احساس بود و زیست و دوام آورد

زندگی را !

خوب مــن ...

من آماده ام تا با تو خاطراتم را بسازم از عشق

و تمام دلم را وقف احساست کنم ...

من آماده ام تا قدم بگذاریم با هم ،

در راه برای همبودن و ماندن و حتی مردن

بیــا تا ناامیدی رخنه نکرده میان اشتیاق عاشقــانه وجــودم ...

تا هنــوزمی تپد دلــم ... بینابین تپش های بی قرارقلب های شیشه ای

آدم های قـرن انتــظار ...

 

بیـــا تا کمی هم عشــق را تجربه کنیم،

میــان این آشفتــه بازار هـوس های خیـابانی ...

[ جمعه 8 دی 1391برچسب:,

] [ 22:3 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

هنوز هوای دلــم ابــری ست ...

هنوز خوب نمی شود این زخم کهنه

هنوز حرف های ناگفته بسیار است

در این سیاهی فصــل های بلند ؛

هنوز با هجــوم دلتنگی لحظه های آشفته ام روی هم تلنبار است

هنوز آوازهای آبی و آفتابی سهم رویای شبانه ام ... حتی نیست

هنوز زندان تنگ اتاق با دریچه ی بسته

بر دلـم داغ تنهــایی می گذارد

کســی نمی شنــود صــدای مــرا

مانـده ام در این قفــس تنهــا

هنوز خوب نمی شود این زخم کهنه

تا امروز، هنوز هوای دلم ابری ست ...

دلم هوای باران دارد ...

[ یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,

] [ 20:11 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

کم آورده ام ...

سخت کم آورده ام ... این بار، حتی کلمات را ...

انگار مدت هاست هیچ واژه ی مناسبی به ذهنم خطور نکرده

تمام واژه ها برایم فقط تکرارند و تکرار ...

و دیگر هیچ احساسی ازشان نمی گیریم

کم آورده ام و خسته ام از تک تک احساس هایم این روزها

از صمیم قلب خسته ام، دلم یک خواب طولانی می خواهد

و آرامشی عمیق که در آن غرق شوم و راه نجاتی نباشد

عجیب شده ام این روزها ،

حس می کنم غوطه ورم میان یک عالم احساس ناشناخته

بینابین تفکراتی مبهم و گنگ که گیجم کرده اند و دیگر نمی فهممشان

روزهای هفته را گم کرده ام و انتظار تک تک روزهایم را از تنوع انداخته

انتظار یک هیجان خوب، یک روز متفاوت، یک احساس زیبا، یک تجربه ی شیرین

منتظرم و به انتظار لحظه هایم را بدون داشتن هیچ حسی

تنها  لمس می کنم و می گذرم از کنارشان ...

کاش باز هم واژه ای بیایم برای لمس پر احساس لحظه هایم

کاش ...

[ سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

] [ 20:19 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!!

عاری از عاطفه ها

تهی از موج و سراب

دورتر از رفقا

خالی از هر چه فراق!!!

من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!

 

[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

به اندازه ی دلتنگی شاپرک ها

به اندازه ی شکستن شمعدانی ها

و به اندازه ی تنهــــــــا ماندن قاصـــــــدک

به وسعت دریـــــا ... دلگیــــــرم، نه از تـــــو ...

از خــــودم و ایـــن آدمـــــک های چوبــــکی

کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟

کجاست آن شب گرد شوریده ای که

صدای محزونش مرحمی باشد؛

بر قلــــب زخمـــی ام؟

خستـــــه ام ....

بیــــزارم ....

از این دوستان به ظاهر دوست ...

هیچکــــس هـمـــــــراه نیست

[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:,

] [ 1:2 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

برای تمام لحظه های باهم بودنمان ، کم دارمت ...

برای تمام شادی های تقسیم نشده ام ، کم دارمت ...

برای تمام غم های تلنبار شده ،

برای تمام شب دلتنگی ها ...

برای تمام ثانیه ثانیـــه های چشم انتظاری

تمام تنهایی هایی که دوشادوش ثانیه هایم می آیند

کم دارمت ...

از تمام سهم بودنت ؛ تا کنون

تنها غم واژه هایی که یگانه مخاطبشان تو بودی

نصیب من شده است ...بی انصافیست ...

کمی هم باش ... برایم ، تنها کمی ...

اما... با تمام وجود ...

[ پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,

] [ 1:13 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

بو می کشم عطر حضورت را ؛

از لابلای خش خش خشک خاطراتی که کم آورده اند

حس مهربان نگاهت را ...

خالی می کنم جای دستانت را ،

میان هجوم دست هایی که هرگز ...

هیچ یک ... دستانم را گرمابخش نخواهند بود به مهر !

اینک ، بعد از رفتن بی بهانه ات ...

آسمان شب های سکوت دلم ،

گم کرده است راهروشن مهتابرا ...

و من ؛ میان این همهآرامش کم می آورم تو را !

نه ... نمی گویم کاش بودی ...

نه ... نمی خواهم برگردی ...

برایتپش های بی قرار قلبم ،

بودنت کافیست ؛ حتی در فرادست ها

خوب باش و خوب بمان ، خوب من

و مراقب احساسی باش که از قلب من ،

 با خود به میهمانی گل ها برده ای ...

[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:,

] [ 13:22 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

بریده ام از تو

از احساست

از خیالت ...

هر چند دلتنگی ات هجوم می آورد ... مدام

به قلب کوچکم و راحتم نمی گذارد

اما ...

تو برو ... با خیال راحت

نگران من و لحظه هایم نباش

من روزهایم را زنده گی می کنم!

نه به معنای تمام زندگی،

اما ...

همین هم مرا کافیست ...!

تمرین می کنم نبودنت را

شاید چون درس های سخت اما شیرین مدرسه

ملکه ذهنم شود نداشتنت ...!

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

] [ 22:26 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

گاهی هم میشه زندگی رو با تمام وجود حس کرد...

دور از تمام تلخی هاش،

خالی از تمام سختی هاش...

گاهی میشه آسون تنت رو به دست باد بسپاری؛

ذهنت رو راهی آسمون کنی،

و تمام حواست رو به دریا بدی...

گاهی میشه زیر بارون چشمات و ببندی و

بوی مطبوع زندگی رو استنشاق کنی

چشمات و ببندی و خیس بشی،

خیس از بارون عشق از بارون احساس...

میشه حس کنی عاشقی؛

هرچند که عشقی نباشی یا حتی معشوقی...

گاهی میشه جاده بشه بال پروازت،

ازش شوق پرواز بگیری و رها بشی از همه همهمه ها

از همه ی تنش ها ... از همه تعلق ها

میشه همه ی احساسات بد رو به پاکی دریا بسپاری و

سرشار از بشی از آبی ِِ همه ی خوبی ها، زیبایی ها...

میشه آرامش و با بند بند وجودت لمس کنی

گاهی میشه عاشق بمونی ... حتی اگه احساسی نباشه

که پا به پای احساست بیاد ...

[ سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,

] [ 1:21 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

عهد بسته ام ؛

باخودم ...

که دیگر ... هرگز

هرگز دفترچه های غبار گرفته

پر شده از خاطرات کهنه ام را

خوب یا بد، تلخ یا شیرین،

حتی ورق هم نزنم ...!

می خواهم تمرین کنم

 فراموش کردن را

و بیاموزمنبودن ها را ...

می خواهم تلخی مزه ی قهوه

عادت شود برایم ...!

 

[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,

] [ 12:50 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

تو بهانه ای بودی برایم ؛

تا زندگی را گرم بنوشم ،

مثل یک فنجان قهوه تلخ ...

اما نبودنت بهانه ای شد برای یخ زدن ذهنم؛

با کهنگی یادت ...!

ذهن تو از یادم خالی است یا نه، نمی دانم !

من از آغوش گرمت از این پس سرد سردم ...

با رفتنت زندگیم بغض کرده، بهانه ات را می گیرد !

تک ستاره شبهای سردم بودی، که به چشمک های زیبایت دلگرم بودم .

یادت ، خاطراتت ، کلماتت ... در ذهنم به کهنگی ، کتیبه شده اند!

کجایی آسمانی ام ؟؟؟!!!

مرا در بلوای دروغ تنها گذاشتی ...!!!

 نگین

[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,

] [ 1:10 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

خاطره سلامی آشناو کاغذی که بار اندوهم را به دوش می کشد؛

تمام دل مشغولی این روزهایم را مسبب اند ...!

گونه هایم خیس می شوند از باران ،

جای غم روی شیشه ی تنهایی لحظه هایم جا مانده است ...

دلم اما... کویری بیش نیست؛

دیریست ساحل بغض نگاهم تنهای تنهاست ...!

 امشب، مرغ خیالم به ابرهای سیاه پر میکشد

و فریاد رعد و بوی نم کاهگل ها فضا را پر میکند ...

زمان، عشق را فریاد میزند و

ثانیه ها توقف کرده به دشت و دچار شقایق شده اند ...

و من دوباره به سکوت کاغذ پناه می آورم و باز هم ابتدای دلتنگیست...

[ شنبه 14 مرداد 1391برچسب:,

] [ 1:1 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

پیام احسان علیخانی درباره “ماه عسل” در فیسبوک

خدایا

سلام…

یادم میاد یک سال پیش همین موقع ها

همین ثانیه ها

و همین لحظه ها

یادم می آید به تو گفتم که بد جور دلم برای این حال و هوا تنگ شده بود…

یادم می آید سرسجاده نمازم

هنگامی که دست هایم به سویت دراز شده بود

به تو گفتم: حالم را خوب کن…

از همان احسن الحال ها میخواستم و چه قدر زود جواب خواسته ام را دادی

و در شب سیاهم ماهی را قرار دادی که با نورش زندگی ام را عوض کرد

ماهی که شیرینی اش زیاد بود

مثل عسل…

و نمیدانم چه شد که ماه‌ام رفت…میخواست پشت سرش را نگاه کند اما نگذاشتند

ازتو خواستم که به من او را برگردانی و تو گفتی که صلاحت نیست

و من چه میتوانستم بگویم؟؟؟

امسال میخواهم بزرگ شوم… میخواهم قد بکشم… و روزه سکوت در پیش بگیرم در برابر

تاریکی شب هایم…

محسن چاووشی عزیز راست میگفت

ماه‌ات آنقدر شیرین است که تلخ ترین چیز ها هم در شیرینی اش خللی ایجاد نمیکنند

اما نمیدانم چه کنم با شب هایی که تاریک است…

نمیدانم چه بکنم با کله ای که تهی است از هر چیز…

[ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,

] [ 21:32 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

بچه که بودیم با یه عروسک خوشحال می شدیم ؛

بچگی می کردیم و شاد و بی غم می خندیدیم ...

نمی دونم یهو چی شد بزرگ شدیم !

حالا دنیا هم شادمون نمیکنه ...

یه وقتی خوبی می کردیم ، 

اما حالا نه خوبیم و نه خوبی بلدیم !

یه وقتایی دلمون که می گرفت گریه آروممون می کرد،

اما حالا ...

حالا منتظریم زندگیمون زودتر تموم شه ...!

مثل یه آدم کوکی کوکمون تموم شده ، خاموشیم ...

اون وقتا آدم کوکیامون و بارها کوک می کردیم ؛

اما حالا هیچکس پیدا نمیشه کوکمون کنه ! 

ساده بودیم و سادگی رو حفظ بودیم اما حالا ...

 

[ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,

] [ 18:9 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

یادم؛

محال است لحظه ای، ثانیه ای غافل شود ،

از یادت ...

تمام رویا و واقعیتم را تصاحب کرده ای ؛

تو ... خودت ... تنهایی ...!

اوج لحظه های زیبایم ، لبخندیست با یادت ...

و عمق لحظه های تلخ تنهایی قلبم ،

قطره اشکیست به یادت ...

کاش می شد بگویم و بدانی ؛

حال و هوای احساسم تنها سرشار از هوای توست

کاش می شد بشود و بفهمی ؛

تمام حرف های خوب گفته ات ،

نهفته است میان ناگفته هایی که انعکاس دارد

باز هم تنها برای تو ...!

دارمت کنارم ، عکس واقعیت ...

درون خیالم ، همیشه ...

همین مرا بس ؛

من با رویاهایم کنار خیالت خوشم و پر از سبزینه ی امید ...!

دنیای سرد و یخ زده ی حقیقی مال تو ... و مال احساست ،

مراقب خودت که نه فقط ،

مراقب خوبی هایت بیش تر باش ...!

[ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,

] [ 17:50 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

بیا آن گونه زیر نور بایستیم؛

که سایه هایمان ...

به هم برسند ...!

بیا در دیار رویاهایمان؛

عشق را زندگی کنیم ...

 

[ شنبه 24 تير 1391برچسب:,

] [ 2:5 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

         زنجیر کرده ام احساسم را

     میان ساعت های تلخ نبودنت

     و ثانیه ثانیه های شیرینِ

     داشتنت در کنارم ...!

     کاش بفهمی ...

     بودنت برایم معنای زندگیست و بس ...!

 

[ جمعه 16 تير 1391برچسب:,

] [ 1:33 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

تنگ ...

نه ... دیگر کلمه ی مناسبی نیست

برای بیان اندازه احساس دلم ...!

برای تو ...

دلم برایت کارش از تنگ شدن گذشته،

خوب من ؛

دلم برایت دیگر دل نیست ...!

 

 

[ یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,

] [ 23:25 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

اول که خود حوا و آدم بودیم

دیدیم کمی برای هم کم بودیم

چندی که گذشت دست هامان وا شد

انگار نه انگار که با هم بودیم

 

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:,

] [ 2:14 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

غریبه شده ام،

حتی برای ستاره ها ...!

قایم می شوند

از مسیر پیچک پر احساس نگاهم؛

بیچاره چشمانم ...

به خالیِ تاریکِ آسمان خیره مانده اند!

و سکوت لحظه ها بیداد می کند،

در سرزمین دریایی قلب کوچکم ...

کاش دلیل این همه تنهایی را

در گوشم زمزمه می کرد ستاره ای ...

هر چند کوچک

کم نور

هر چند خاموش ...!

 

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:,

] [ 1:41 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

تو خورشید بودی شاید برایم ...

مهربان، گرم و بی توقع تابنده ...

اما دستان من

شاید باید که از تو دور می ماند ؛

و نگاهم حتی ...

تو ای خورشید زیبای قلبم

در دورترین دورها هم

همچنان ... بتاب، بدرخش، گرم بمان

و همیشگی باش برایم

قلب من نبودنت را عادت ندارد ...

 

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,

] [ 13:9 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

روزهایم ،

روزهای دلتنگیست ...

و لحظه هایم ،

لحظه های بی قراری ...

ساعت هایم ، تاب ماندن ندارند

و پشت هم قطار می شوند ...

دیگر آرامش شب و تاریکی مهتابیش هم،

 درمانم نیست

خاموش شده ام ...

خاموشِ خاموش ...

چون ماهی قرمزی که،

طفلک ...!

دختر بچه شیرین همسایه

به خیالش به خوابی کوتاه فرورفته است ... !

 

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,

] [ 12:50 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

               تو قهرمان داستان ناگزیری بودی

                           که منش به عشق در نوشتم

                                        و من نویسنده ی مغموم داستانی که

                                                      تو پایانش را بی رحمانه رقم زدی

 

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:,

] [ 12:29 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

خسته ام از تکرار ...

از کلیشه ها ...

از آسمان ، شب ، سکوت

و همه ی معشوق های همیشگی ام ....

خسته ام از انتظار بی دلیل پشت پنجره احساس

انتظار کسی که نمی دانم کیست

نمی دانم کی خواهد آمد ...!

خسته ام ... خسته ...

چون غروب آفتاب شده ام!

امیدوار، اما نا امیدانه امیدوار ...!

کوتاه و گذرا،

تلخ اما دلنشین...

دلم یک جرعه نفس تازه می خواد

یک قطعه موزیک لطیف و شنیدنی، که زندگی برایم بنوازد

یک حس نو ، که از داشتنش شگفت زده شوم

دلم رها شدن می خواهد  ...

رها شدن از  همه ی حصارهای تکرار زندگی

دلم پرواز می خواهد ...

پرواز از فراز همه ی دل پریشانی ها

و رسیدن به قله ی آرامش

کاش

و ای کاش

ممکن می شدند برای من هم

این نا ممکن ها ...                

به مانند همه کسانی که می اندیشند و باور دارند

هیچ چیز غیر ممکن نیست ...!

 

 

[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,

] [ 18:31 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

تمام جاده های جهان را،

به جستجوی تو آمده ام ...

پیاده ...!

این تو و این پینه های پای من

حال بگو،

در این تراکم تنهایی

مهمان بی چراغ نمی خواهی؟!

 

[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,

] [ 12:56 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

خدایا ... مرا ببین، من تنهاترین نیستم
اما حال،تنهام

مرا ببین، آرزویی در سینه دارم
اما کاش برآورده شود
 
مرا ببین،دگر چشمانم سو نمیدهد
این اشک ها از چشمه ی دل می آید
 
مرا ببین ، فاصله ها را ببین
رسیدن را به من یاد بده
 
خدایا، تا کی...؟
 

 

[ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,

] [ 18:48 ] [ nakednight ]

[ ]

 

 

توي آسمون دنيا هر کسي ستاره داره
چرا وقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره 
واسه من تنهايي درده
درد هيچ کس رو نداشتن
هر گل پژمرده اي رو
تو کوير سينه کاشتن
ديگه باور کردم این رو

که بايد تنها بمونم
تا دمه لحظه مردن
شعر تنهايي بخونم

 

[ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,

] [ 18:9 ] [ nakednight ]

[ ]

 

 

دلتنگ که باشی ، آدم ِ دیگری می‌شوی...

خشن‌تر... عصبی‌تر... کلافه‌ تر و تلخ‌ تر !

و جالب تر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری ...


همه اش را نگه می داری و دقیقا سر کسی خالی می کنی ،

که دلـتــنــگ اش هستی...

 

[ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,

] [ 23:26 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

"پررنگترین" خاطره هایم را بر "كمرنگیِ" حوصله یِ این روزهایم می چسبانم

و ته نشین آخرین لبخندها را درعمق  دریایِ غم نگاه می كنم و دست می كشم بر آن

شاید حل شد

به این " گمان" كه دنیایم بهتر شود

پنجره ها را می بندم به روی نسیم كه "كوله بار غصه" دارد

و در خیالم "دانه های سپید" شادی را از پشت

این قاب شیشه ای می شمارم

می ترسم ....حتی از سایه ام ....

دلم عجیب برای یك شادیِ بی دلیل ....تنگ است

كاش كمی مرا بفهمی ...

 

 

[ شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 23:37 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم
کوچه ها را بلد شدم
خیابان ها را بلد شدم
ماشین ها را ؛ مغازه ها را ؛ رنگ چراغ های قرمز را ...
جدول ضرب را حتی ...
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم
ولی هنوز گاهی میان آدم ها گم می شوم
آدم ها را بلد نیستم ...

 

[ چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 1:12 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

 

 

آه ... از این فاصله ها که هیچ گاه مرحم زخم بی کسی نمی شوند!

آه ... از این جاده ها که نقش جدایی می زنند،

و بوی غربت می دهند ...

این جا که باشی تنهایی ام را با تو تقسیم می کنم وتو سهم لبخند هرروزه ات را به من می بخشی،

و باز هم بوی صمیمیت است که به مشام می رسد...

وطن تو قلب من است ومن تصویر خود را جز در چشمان تو نخواهم یافت ...

برگرد که آسمان این جا … برگرد که آسمان این جا آبی تر است ...

[ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 20:2 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

من پر از تردیدم ، پر از فکر و خیال

من پر از تعبیرم ، پر از شعر و سوال

من پر از حس سکوت پر از طرح بهار

خالی از حس ثبوت خالی از صبر و قرار

عاشق پروازم پیله هایم بسته

مانعی نیست ، خودم پر و بالم خسته

 

 سایه  

[ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,

] [ 19:39 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

 

  دل بسته ام به سلسله شب های اکنون بی تو بی سرود مانده ...

  و به تو ؛

   که عاشقانه روزهایم را شب می کنی ...

 

  

[ شنبه 17 ارديبهشت 1387برچسب:,

] [ 18:26 ] [ ❤سايـــه و نستــرن❤ ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

دانلود آهنگ جدید